
روز نخست آتش سوزی است. به بزرگراه شمال (تهران-چالوس) می رسم، اما متاسفانه اعلام می شود بزرگراه تا اطلاع ثانوی بسته است. برمی گردم کرج، اما دلم تاب نمی آورد. با دوست دیرینم در چالوس روشن میردار تماس می گیرم:
“شنیدی جنگل های دراکینگ توی آتش می سوزه؟”
بعد از دو ساعت خودش را به مخابرات چالوس می رساند و با اولین اکیپ کوهنوردان چالوس آقایان داریوش توپا ابراهیمی،رضا میردار و مهدی سام دلیری از مخابرات چالوس عازم الیت و جنگل وَشتاز می شود تا نقش تاثیرگذارش را حتی با وجود خطری که برایش پیش آمد، به انجام رساند.
تو قامت بلند تمنایی ای درخت[2]
وَشتاز، مهربان تر از همیشه، همه را فرا می خواند، عاشقان درخت و جنگل و صخره و سنگ و پرنده و چشمه و آبشار را… .
“همواره خفته است در آغوشت آسمان. بالایی ای درخت”
تصورش هم بسیار سخت است، جنگل های الیت زیبای کشورمان در آتش بسوزد؟ همه ما در برابر هر چیز و هر کس مسئولیم.
“دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار. زیبایی ای درخت”
چند روزی سپری می شود. خبرهای ضد و نقیض می رسد، اما این بار عزم جزم می کنم که در هر شرایطی خود را به الیت برسانم.
“وقتی که بادها در برگ های در هم تو لانه می کنند، وقتی که بادها گیسوی سبز فام تو را شانه می کنند، غوغایی ای درخت”
ظهر روز دوشنبه، نوزدهم آبان ماه ١۴٠۴ است. عزمم را جزم کردم به رفتن تا دریا شود ان رود که پیوسته روان است.
با آقایان بحرالعلوم توپا ابراهیمی و هوشنگ رئیسی، دو نفر از همراهان خوب و توانمند از چالوس عازم الیت می شویم. هنوز دود از جاده الیت در منظقه وَشتاز نمایان است و بالا می رود و این بر نگرانی هایمان می افزاید.
“وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است، در بزم سرد او، خنیاگر غمین خوش آوایی ای درخت”
اکیپ های هلال احمر و منابع طبیعی در محوطه تازه مرمت شده مدرسه الیت در آماده باش کامل اند. اعضای محترم شورا و دهیاری نیز در تکاپو. در مسیر حرکتمان از الیت به جنگل. مسئولان محیط زیست از رامسر، تنکابن، سوادکوه، نوشهر، چالوس و … را می بینیم که که در حال برگشت از محل آتش سوزی اند. از معاون محیط زیست گرفته تا کارمندانش و قبل تر هم گروه های کوهنوردی شهرستان چالوس و مردمان بومی از الیت و دلیر و اقصی نقاط. همدلی صمیمانه برادران دلیری را می ستاییم. هر چند تک تک شان را به نام نمی شناسم، اما بارها و بارها دیدمشان.
مسیر میان بُر حد فاصل کیت گردن تا اسبرو برای رسیدن به وَشتاز و دراکینگ مسیر شناخته شده و قابل اطمینانی نیست. به ناچار به گوسفندسرای اسبرو می رویم و دور می زنیم تا به دراکینگ برسیم. هوا نیز دیگر کاملا تاریک شده است، حتی پیش پایمان را نمی بینیم و به ناچار از هدلایت و روشنایی تلفن همراه استفاده می کنیم.
“در زیر پای تو اینجا شب است و شب زدگانی که چشمشان صبحی ندیده است.
تو روز را کجا ؟خورشید را کجا ؟ در دشت دیده غرق تماشایی ای درخت ؟”
به گاوسرای دراکینگ که رسیدیم سه نفر از دوستان، مهدی سام دلیری،رضا میردار و داریوش توپا ابراهیمی که از قبل در دراکینگ بوده اند، با خبر مفقود شدن یک کوهنورد که خواسته بود سهمی و نقشی در مهار آتش سوزی داشته باشد، شبانه عازم منطقه الیجارون می شوند، از دراکینگ به آنجا با خطرهای پیش رو. در دراکینگ کومه ساخته شده با سنگ و چوب و بَنر. جمع عاشقان دریادل جمع است و منتظرند تا سپیده سر بزند و راهی منطقه آتش سوزی شوند.
“در این امتحان بذل جان را ببینید،
گلافشانی ارغوان را ببینید.
فرو ریخت دلهای عشاق، افسوس،
شکست دل و استخوان را ببینید.
ندیدید اگر درد پیدای ما را،
کنون داغهای نهان را ببینید.
به جز جامه شعله بر تن نکردند،
دلیران، یلان، عاشقان را ببینید.
شب حمله بر خصم دون را که دیدید،
دوباره شب امتحان را ببینید.
اگر شور غواصها را ندیدید،
شهیدان آتشنشان را ببینید”[3]
از شدت خستگی شام نخورده می خوابم و به خودم نهیب می زنم: “آیا می توانم نقشی و سهمی هر چند همچون قطره در برابر دریای تلاش و زحمت عزیزانی که از قبل بوده اند، داشته باشم؟” اما باور می کنم که:
قطره دریاست اگر با دریاست. ور نه او قطره و دریا، دریاست.[4]
دریای دوستداران و عاشقان کوهستان که هرکدام برای خود لشگری اند. من نیز در جمع آقایان مهرنوش توپااسفندیاری، محمد سعید توپا ابراهیمی،جهان توپااسفندیاری، امیرحسین، کمیل ،عرفان توپا ابراهیمی راهی می شوم.
صبح با دو دستگاه آب پاش و ظرف های آب ده لیتری همراه با هشت نفر از دوستان به منطقه آتش سوزی می رسیم.
“چون با هزار رشته تو با جان خاکیان پیوند می کنی،
پروا مکن ز رعد. پروا مکن ز برق که بر جایی ای درخت”
خوشبختانه آتش از تک و تاب افتاده است، اما در بیش تر مکان ها با گرم شدن هوا دود بالا می رود که هر کدام بالقوه اگر مهار نشود، منجر به آتش سوزی دوباره می شود. در برخی جاهای با شیب بیش از ٨٠ درصد کُنده های درخت در حال نیم سوز شدن اند. مهرنوش، محمدسعید، امیرحسین،کمیل و عرفان در چند نوبت برای آوردن آب و خاموش کردن آتش کُنده های چوب در پایین دست می آیند و می روند، اما منطقه آتش زیر خاکستر است.
نام زیبای وَشتاز را در الیت کاکل زرین کوهستان و در منطقه از زبان آقای محمد سعید توپا ابراهیمی می شنوم: “وَش به معنای وحش، وحشی و تاز هم به معنی تازنده.منطقه ای حیات وحش، صعب العبور، بسیارخطرناک که لحظه ای غفلت به قیمت جان آدمی تمام می شود”
“سر بر کش ای رمیده که همچون امید ما، با مایی ای یگانه و تنهایی ای درخت”
در اینجا بد نیست چند نکته از مشاهدات خود را از نخستین روزهای بازدید از منطقه بیان کنم:
١- نقش موثر و مثبت آقای مومن توپا ابراهیمی در انعکاس و بازتاب اخبار لحظه به لحظه ی آتش سوزی جنگل وَشتاز که جای تقدیر دارد.
٢- نقش موثر اعضای شورا و دهیاری الیت آقایان بحرالعلوم توپا ابراهیمی، علی عمران، مهرنوش و سینا توپا اسفندیاری در بخش های مدیریت، هماهنگی، تدارکات و مهار آتش در منطقه که آن هم شایسته تقدیر است.
٣- آقای دکتر فرشید توپا ابراهیمی در فراهم آوردن امکان مهار آتش از طریق بالگرد بسیار موثر عمل کردند آتش سوزی در هر منطقه تجهیزات و تدارکات خاص خودش را می طلبد. جدای از نقش ویرانگر باد متاسفانه افتادن درختان، در شیب های تند این گونه مکان ها خود نیز در گسترش و پراکندن آتش موثر است. در یک مورد بعد از اطمینان در از بین بردن منشا دودها در دل خاک و آتش های زیر خاکستر که می توانست منجر به آتش سوزی شود، ناگهان دیدم که در منطقه بالادست در نقطه ی تجمع برگ درختان، آتش شعله ور شد.
4 -نقش بالگرد در خاموش کردن حریق در روزهای نخست می توانست کارسازتر و موثرتر از روزهای پایانی باشد.
5- واضح است که آتش سوزی های دوباره، ابتدا از دودهای کوچک و آتش های زیر خاکستر سرچشمه می گیرد. اگر در هنگام خاموش کردن درختان در حال سوختن و یا قطع کُنده های سوخته توسط اَره موتوری از افتادن آن ها ممانعت می گردید، از گسترش نقطه به نقطه آتش جلوگیری می شد.
6- همواره در این گونه مواقع به نیروهای زبده،کارشناس و بومی نیاز است و نه فقط افزایش شمار نفرات.
جنگلی هستی تو ای انسان![6]
… گفتم که وَشتاز آتش زیر خاکستر بود. به همراه پنج نفر نیرویامدادگر بومی در روزهای هشتم و نهم آتش سوزی، یعنی یک روز بعد از فراخوان (١٨و١٩آبان) با مهرنوش توپا اسفندیاری عضو شورای اسلامی روستای الیت، محمد سعید، امیر حسین،کمیل و عرفان توپا ابراهیمی در تلاش برای خاموش کردن آتش جنگل در منطقه وَشتاز بودیم. در بازگشت به الیت با پنج نفر از این عزیزان هیچ نیروی جایگزینی برای کنترل، پایش و پشتیبانی نماندند. از هر نقطه در منطقه ای محدود از وَشتاز دود بلند می شد و دوباره خاموش می شد. در حال بازگشت به ناگاه انبوه برگ درختان در گوشه ای از ضلع جنوبی وَشتاز شعله ور شد که اگر نبودیم، آتش به طرف اوراز و اسبرو گسترش می یافت. دبه های آب پرشده ای بود که چند تایی را برای مهار آتش استفاده کردیم و تعدادی را نیز خود از دراکینگ آورده بودیم. اینجا و آنجا سفیدی گچ مانندی به چشم می خورد، گویا بقایای مواد کپسول های آتش نشانی بوده اند که برای سبک تر رفتن به الیت تخلیه شدند!
خبر می رسد که آتش از منطقه وَشتاز به سمت شمال گسترش یافته است. شب که با کارکنان بخشداری به کومه رسیدیم آقایان داریوش توپا ابراهیمی،رضا و مهدی سام دلیری را دیدیم که به دلیل گم شدن کوهنورد امدادگر به میل خودشان با وجود خستگی روزانه در مهار آتش وَشتاز، برای یافتن وی به سمت وَشتاز و دره الیت روان شدند.
بار دیگر روزهای ٢۶ و ٢٧ آبان ماه 1404
صبح روز بیست و ششم آبان ماه و پس از آن که یکی از اعضای شورا اسلامی روستا (آقای ابراهیم توپا ابراهیمی) خبر از گسترش دوباره آتش می دهد به الیت می رسم. نیروهای مردمی در حال شکل گیری اند و جنب و جوشی در مدرسه تازه مرمت شده الیت یعنی پایگاه تصمیم گیری، انتقال و ارسال مواد غذایی و ساماندهی نیروها دیده می شود. قرار است گروهی کوهنورد توسط اقای سلمان حمیدی نیا از مسئولان هیئت کوهنوردی چالوس اعزام شوند، اما من منتظر گروه کوهنورد سیاه کمان می مانم. با این وجود پس از دقایقی انتظار به ناچار به تنهایی عازم می شوم، اما آگاهم که بخشدار محترم و پزسنل همراهش با رفتن به دلیر دوباره به دراکینگ باز خواهند آمد.
بعد از طی مسافتی تا کیت گردن به شماری از نیروهای امدادی بر می خورم و جلوتر با کارکنان بخشداری همراه می شوم و راه کوتاه تری را انتخاب می کنیم: اوراز، و یک ساعتی را در شیب بسیار تند رو به بالا می رویم، اما شب به دراکینگ می رسیم. چادرهای هلال احمر برپا شده اند و ما هم داخل کومه و گاوسرای دراکینگ می شویم که با سنگ و َبنر و چوب برپا شده است.
آتش در حال پیشروی به سمت ارتفاعات اسبرو دوکل و درضلع شرقی و گو گواک سی است.
به اتفاق گروهی از افراد تا گوگواک سی می رویم. به یکباره بغضم می ترکد. آتش بد جوری به جان جنگل و گل و گیاه و گونه های جانوری افتاده است و چه می دانیم که چه تعداد جانداران در جنگل و در دل این آتش پناهگاه امنشان از بین رفته و چه تعداد هم رمیده اند و کار برای شکارچیانی که به جان گوزن و خرس و توله خرس ها و هر جاندار دیگری می افتند، آسان تر شده است..
به آقای عبدالعظیم سام دلیری بر می خوریم که با برادرش و جمعی دیگر از کوهنوردان در پرتگاه ها و شیب های تند منطقه جانانه به دل آتش زدند. به کمکشان می شتابیم و در برخی جاها خوشحالیم که موثریم، هر چند تلاش های زیادی انجام شده و در حال انجام است. برخی درختان همچون تنور در آتش می سوزند،. آتش در جاهایی تازه گُر گرفنه که با بیل و خاک پاشی در صدد مهارش هستیم و تا اندازه ای موفق می شویم. در حال ترک گوگواک سی دوباره برگ ها شروع به آتش گرفتن کردند و از جمع ده نفره ما، آقای عبدالعظیم سام دلیری با دو نفر دیگر بی محابا و با سرعت با بیل به طرف پایین روان شده و من هم در دفع آتش با ایشان همراه می شوم. وقتی مطمئن شدیم که شعله ها خاموش شده است، باز می گردیم.
در مسیر بازگشت به دراکینگ چشمه زیبایی با آبی سرد و گوارا به نام کُتَر چشمه(کبوتر چشمه) جلوی راهمان است. آبش را می نوشیم و خستگی در می کنیم.
کم کم تاریکی شب فرا می رسد و ما برای استراحت شبانه ناچار به بازگشت به منطقه دراکینگ هستیم. برخی نیروهای منابع طبیعی و هلال احمر در چادرهای هلال احمر حضور دارند و ما هم به چَپَر می رویم.
دود و سرما بیداد می کند. اشک از چشم ها سرازیر می شود. نمی توانم چزی بخورم. کم کم به خواب می روم، اما نیمه های شب سه نفر تازه وارد از راه می رسند و خواب از سر همه همراهان می پرد. دوباره سه نفر از دوستان دیگر بر ما وارد می شوند و از جدی گرفتن آتش سوزی جنگل گفتگو می کنند و به این ترتیب تا صبح بیدار می مانیم. شش نفر از نفرات تازه وارد زودتر از ما چَپَر را ترک می کنند.
به اتفاق دوست دیرینم اقای سید ضیا محمدی که شب گذشته به دراکینگ آمده و برخی همراهان دوباره عازم منطقه می شویم. با گوشی نیمه شارژ می روم و پاوربانکی هم در دسترس نیست تا گوشی هایمان را شارژ کنیم. شاید هم خیر در همین باشد که به عکاسی و سلفی گرفتن مشغول نشویم.
از داوه گردن، منطقه حریق پارسال در پایین دست آن عبور می کنیم. بخشدار مرزن آباد و رئیس هیئت کوهنوردی در تدارک نصب لوله و احداث حوضچه در کَتر چشمه برای آبرسانی و خاموش کردن حریق هستند.
به گوگواک سی می رسیم، آتش از درختان شعله ور است و بیش تر در دل جنگل است. شیب ٨٠ درصد است. پیرامونمان درخت های جوان درحال سوختن اند و درختان کهنسال هم افتاده اند.
آتش در دو درخت تنوره می کشد و گهگاه تکه هایی از آتش فرو می افتد که بسیار هم خطرناک است. اطراف آتش را از برگ ها تمیز می کنیم. کُنده های افتاده را سر و ته می کنیم و شاخه ها را کنار می زنیم. تکه های کوچک را زیر خاک می کنیم تا از شدت آتش کاسته شود. صدایی آن طرف تر می شنویم. یکی از نفراتی است که دیشب در مرحله دوم وارد جنگل شده بود و سخت مشغول جابجایی درخت و شاخه ها. در مسیر رسیدن به وی یکی از کوهنوردان همراهش را می بینیم که با طناب بالا می آید، شیب بسیار تندی است. می گذریم. به درخت دوم می رسیم و این یکی بسیار خطرناک تر از اولی است. شاخه ها و کُنده های زیرش را سه نفری از درخت بزرگ با قطر بیش از چهار متر و طول بیش از ده متر جابجا و دور می کنیم.
به نقطه های دیگر نیز سرکشی می کنیم. آن درخت اولی توسط اَره موتوری هموطنان نکایی در حال قطع شدن است تا با افتادن در همانجا کنترل و خاموش شود. سپس دوباره دوستان نکایی به سمت درخت دوم می روند تا با قطع آن از گسترش آتش جلوگیری کنند. فاصله جنگل با مرتع زیاد نیست، اما برگ ها در حال سوختن اند و درختان نیز. منطقه وسیعی از علفزار، برگ های داخل جنگل، درختان، تا چشم کار می کند، سوخته اند.
بالگردها ن در حال آب پاشی اند و نفراتی را از لشکر زرهی ٢١ تهران می بینیم که خالصانه در انجام عملیات خاموش کردن حریق شرکت داشتند و اینک در حال استراحتند، چای هیزمی آماده است و می نوشیم. اندکی خستگی مان در می رود.
برمی گردیم و در مسیر دو درختی را می بینیم که با خاک پاشی خاموش شده اند. هوا تاریک شده است. راه درازی در پیش داریم، بیش از ده کیلومتر تا الیت. تصورش هم سخت است، اما با توجه به وضعیتم ناچارم بروم. دوستم می گوید سرقدم ها را تندتر بردار و من هم سلانه سلانه در حال بازگشتم. از مسیر اسبرو، این بار مسیرها معدودی پرتگاه دارد، اما بی هیچ مشکلی به الیت و چالوس برمی گردیم.
دوباره خبرهای ناامیدکننده از گسترش آتش می رسد و ابراهیم توپا ابراهیمی در تماس تلفنی من با وی تاکیدش بر منطقه اسبرو دوکل به بالا و روبروی وَشتاز است.
صبح روز شنبه یکم آذر ماه به الیت برمی گردم و برای اولین بار پرواز با بالگرد را تجربه می کنم. بالگردها در این روزها نقش ارزنده ای در جابجایی و انتقال نیرو به منطقه و از منطقه داشته اند.
تا در دل آتش نباشی نمی توانی درک درستی از سوختن و ابعاد آتش و عمق فاجعه داشته باشی. ابعاد آتش سوزی را نمی شود از جاده تفسیر کرد.
تیم هشت نفره ما سوار بالگرد می شود و من هم با گروه بعدی می روم. از بالگرد پیاده می شویم و بارها شامل مواد غذایی و دبه های آب ده لیتری، دستگاه سمپاشی و اکثریت همراهان بار را نه با کوله پشتی، بلکه با کیسه ها حمل می کنند.
با تاریکی هوا، شعله ها در سمت شرق آسمان را روشن کرده است و خبر از پیشروی گسترده آتش می دهد. دره الیت از جاده چالوس به سمت کرج و اطرافش تا الیت و دلیر را دود غلیظی پوشانده است.
سه نفر از همراهان به طرف کانون آتش می شتابند، فعالیتشان اثربخش است.. سه چادر هلال احمر و یک چادر شخصی کوهنوردان برای استراحت شبانه از قبل برپا شده است و بخشدار مرزن آباد و همراهانش برای یاری آمده اند.
شب تاریکیش را با سوز سرما بر همه جا گسترده و کُپه های آتش با هیزم ها برای گرم شدن ما آماده شده است. شام مختصری می خوریم، اما دل نگران جنگلیم.
“هزار درخت بر این خاک قد کشید، هزار درخت بر زمین افتاد.
جنگل، تمام این درختان نیست. تمام بارانی ست که بر خاک نشست… .
جنگل، مدفون به زیرِ برگ هاست. تاریخ، خاطره تمام اکنونهاست.
خاطره درختانی که نیستند… . سوگیست بر آن چه رفته است، بر آن چه
میتوانست باشد و نیست…” [7]
هر نفر یک پتو برای خواب یکی در زیر و یکی رو، اما سرما بیداد می کند. بعضی ها هم کیسه خواب دارند. چشم ها را روی هم می گذارم و به حیواناتی می اندیشم که بی گمان در حال رمیدن از آتش در این موقع شب هستند و این را از سگان همراهمان می فهمیم که واق واق می کنند و می روند و می آیند. نمی شود خوابید، هم از سرما و هم از فکر جنگل بی پناه.
ساعت دو بامداد است. شعله های آتش از درختان تنوره می کشند. کاری نمی شود، اما بالاتر، آتش سوزی در مراتع آغاز می شود و امکان پیشروی آتش را باعلف های بلند، خار و خاشاک،گَوَن ها و ریس ها که ممکن است آتش را به آن طرف خط الراس یعنی روستاهای همجوار برسانند و همین انگیزه ای می شود تا حرکت کنم، حمید کیا دلیری و محمدرضا سام دلیری، دو نفر از امدادگران خواهان همراهی اند. به سوی آتش می رویم که لحظه به لحظه در حال پیشروی و گسترش است، با آتش کوب ها به جان آتش می افتیم و هر سه با هم به این طرف و آن طرف می رویم. شعر اخوان ثالث را به یاد می آورم:
“خانه ام آتش گرفته ست، آتشی جانسوز. هر طرف می سوزد این آتش، پرده ها و فرش ها را،
تارشان با پود. من به هر سو می دوم گریان، در لهیب آتش پر دود”
بعد از یک ساعت آتش علفزارها در یک شیب ۶٠ درجه خاموش می شود. به چادرها برمی گردیم و این بار از شدت خستگی و با کیسه خواب یکی از دوستان به خواب می روم و صبح هم آخرین نفری هستم که آماده رفتن به طرف کانون های آتش در حال پیشروی در دل جنگل می شود.
لقمه های آماده صبحانه سرحالمان می آورد. به طرف شرق می رویم. در مسیر، درختان در حال سوختن هستند، یکی از درختان از ریشه و اطراف در حال دود کردن است. با کمک دستگاه سمپاش بیست لیتری تا اندازه ای رو به خاموشی می رود، اما همچنان دود از آن بالا می رود. دو نفر از دوستان با تبر روزنه ای در درخت ایجاد می کنند تا به داخل آن که شعله ور است دسترسی داشته باشند. با برداشتن تکه هایی از چوب گُر گرفته و سپس با خاک ریختن در آن تا اندازه ای خاطرمان جمع می شود که خاموش شده است.
بعد از یک ساعت پیاده روی که هوا رو به گرمی می رود، برگ ها شروع به آتش گرفتن می کنند که با دو نفر از دوستان سرازیر می شویم و همچنان از پیشروی آن به طرف شمال و رودخانه جلوگیری می کنیم.
حالم خوب نیست و نمی توانم ادامه دهم. پنج نفر از دوستان برای خاموش کردن آتش به طرف پایین می روند تا دوباره از پیشروی آن به طرف شرق بکاهند که بسیار کارساز می افتد.
باید همگی به منطقه کولی چال برسیم که پایگاه بعدی اقامتگاه شبانه است. علاوه بر همراهان ما، نفرات بیش تری نیز در پایین جنگل در تلاش برای خاموش کردن نقاط دیگری هستند و نیروهای تازه نفس منابع طبیعی با دستگاه های دمنده برای پراکندن برگ ها نیز وارد عمل می شوند.
وضعیت تا اندازه ای امیدوارکننده است. ناهارمان را می خوریم و در اینجا تیم هفت نفره ما برای رسیدن به الیت این بار از شرق و روستای پلاکوسر در مسیر پاکوب و در تاریکی به آن روستا می رسد. آقای سلیمانی راننده پیکان ما را به دو راهی انگوران می رساند و سپس با ماشین های در حال گذر به الیت می رسیم و همت و تلاش و ایثار همچنان ادامه دارد… . و … حرف و حدیث،گله گذاری، شِکوه از ناملایمات، نامهربانی ها از عده معدودی از افراد زیاد است و بسیار آزار دهنده است:
“چون زخم تازه دوخته از خون لبالبم. ای وای اگر به شِکوه شود آشنا، لبم”
در اینجا نیز خوش دارم که چند نکته از درس آموخته های این چند روز را بازگو نمایم:
١- نقش بومیان مناطق الیت ،دلیر، نکرس، مچر و سایر مناطق همجوار بسیار موثر و کارساز بود.
٢ – در کنار نیروهای بومی نقش اعضای هیئت کوهنوردی شهرستان چالوس به سرپرستی جناب آقای عبدالعظیم سام دلیری هم در این عملیات سخت، همواره در یادها خواهد ماند.
٣- حضور دیگر اقشار مردمی و کوهنوردان داوطلب از سراسر کشور در عملیات اطفای حریق جنگل الیت نشان از اتحاد، همدلی، همراهی در مواقع بحرانی دارد و بازتاب دهنده این گفته ی گرانبهای فردوسی بزرگ است که “همه جای ایران سرای من است،که خوب و بدش از برای من است.
۴- در آغاز اگر عملیات پایش و کنترل آتش در محدوده ی وَشتاز ادامه می یافت، قابل مهار شدن بود، اگرچه از آن غفلت اولیه تجربه ها آموختیم.
۵ -حضور و فعالیت مقامات استانی و محلی نظیراستاندار، فرماندار، ،مدیرکل منابع طبیعی، بخشدار و دیگران در پشتیبانی نیروها هم در پایگاه اصلی و هم در جنگل در چند نوبت بسیار عالی بود. این رویداد نشان داد که ترکیب نیروهای بومی، کوهنوردان و مراجع ذیربط اگر همراه با تشکل، ساماندهی و مدیریت درست باشد، می تواند معجزه بیافریند. به ویژه نمی توان در این میانه از اخلاص نیروهای بومی و محلی همچون اعضای محترم شورای اسلامی روستا و دهیاری الیت در تلاش های ایثارگرانه در تدارکات، رساندن مواد غذایی، تجهیزات لازم در خاموش کردن شعله های ویرانگر و حضور موثر در عملیات به سادگی گذشت و تقدیر نکرد.
در پایان مایلم ضمن ادای احترام به تک تک عزیزان شرکت کننده در عملیات اطفای حریق جنگل های هیرکانی الیت، بومیان و اهالی محترم روستاهای همجوار،کوهنوردان، مسئولان مردمی، کارکنان ادارات منابع طبیعی، محیط زیست و هلال احمر، شعر زیبای زنده یاد فریدون مشیری را که مصداق وضع و حال این روزهاست و امیدواری در آن نهفته است، تقدیم نمایم:
“تو با خون و عرق، این جنگلِ پژمرده را رنگ و رمق دادی.
تو با دست تهی با آن همه توفان بنیان کن در افتادی
امیدِ روشنایی گر چه در این تیره گی ها نیست،
من اینجا باز در این دشتِ خشکِ تشنه می رانم.
من اینجا روزی آخر از دل این خاک، با دستِ تهی
گل بر می افشانم.
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه، چون خورشید
سرود فتح می خوانم”

حسین توپا ابراهیمی، شاعر ادب دوست مازندرانی، کوه پیما و فعال محیط زیست، دانش آموخته کارشناسی ارشد تحقیق در ارتباطات اجتماعی است.
————————-
[1] احمد شاملو.
[2] برگرفته از شعر بلند سیاوش کسرایی
[3] شعر از سروده های علیرضا قزوه است.
[4] فخرالدین مزارعی.
[5] برگرفته از شعر آرش کمانگیر سروده ی سیاوش کسرایی.
[6] باز هم برگرفته از منظومه ی آرش کمانگیر سروده ی سیاوش کسرایی.
[7] سروده ی محمد علیزاده